نوشته شده توسط : منتظر

قائم جمعه

دوباره عصرجمعه ای دیگرآمد
ازآن زمان که با جمعه آشنا گشتم
هماره جمعه های زندگانی من حس غریبی را برایم تداعی می کند
ثانیه های انتهایی جمعه ها شمارش معکوس نفسهای عمر من است
منی که تنها 20 واندی سال از بهار زندگانی ام می گذرد
گویی عصر جمعه ها خزان برگهایم را شاهدم
ودرحیرتم تویی که عمری به درازای نوح داری؛
چگونه گذران این جمعه ها را تحمل می کنی؟
جمعه واشک؛ جمعه و فراق؛ جمعه و بی شکیبی
دلم تنگ است برای تو
کاش کنارم بودی ودستان نوازشت را بر سرم می کشیدی؟
کاش دستی بر قلب پرتلاطمم گذاشته و
آونگ این ساعت شمار عمر را در 12 متوقف می کردی
موعود جمعه های من
کی
  خواهی آمد
ترسم غبار این زمانه پرآشوب بر ذهنم نشیند
وچراغ امیدم را که سوسو می زند خاموش کند
ترسم توبیایی ومن آن روز نباشم
ومن اینجا
برلب پرتگاهی بلند
آیا دستم را خواهی گرفت؟
به سان کودکی مانم که تاب ایستادن ندارد
دستم را بگیر وتوانی دوباره بخش بر زانوان خسته ام
ای قائم جمعه های من

 





:: موضوعات مرتبط: مهدويت , انتظار فرج , امام زمان «عج» , غيبت امام عصر «عج» , منتظران , ,
:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست