در انتظار رؤیت خورشید
ای گنج پرعطوفت دریاها، کی می بری غبار غم انگیزی جانم به لب رسید و دلم خون شد، زان ناز و عشوه ها و شکرریزی در انتظار رؤیت خورشیدیم، چشمانمان به کعبه و میخانه کی می شود نقاب ز رخ شویی، طوفان شور و شوق برانگیزی وقتی که باد بوسه زیبایی بر چهره شکفته گل می زد بلبل به عشق و شور و شعف می خواند، طی شد غروب خسته پاییزی کی می شود به عشوه و طنازی، از پشت ابر تیره برون آیی ویران کنی قساوت کسری ها بر هم زنی حکومت چنگیزی ای ذوالفقار خشم اهورایی، تا کی در انتظار شکوفایی مستضعفان، اسیر غمت هر دم، باید که شرق و غرب به هم ریزی هر جا که سر زنیم و خبر گیریم، تفتیده است و منتظر آب است محتاج یک نگاه تو این دنیا، ای آنکه از نگاه تو لبریزی فرهادم و در آتش شیرینم، با تیشه ای که کوه بلرزاند یا می رسم به شهد شکر ریزش، یا جان دهم ز فتنه پرویزی در خلوت غروب چنین گوید، حقدل ز آه و حسرت دیدارت کی با عصا و آن ید بیضایت، آثار ساحران برون ریزی
:: موضوعات مرتبط:
انتظار فرج ,
منتظران ,
,
:: بازدید از این مطلب : 225
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2