وقتی با خود میاندیشی که علی(ع) آن بزرگمرد تاریخ بشریت، آن امام متّقین و آن قلّه بلند معارف الهی و مظهر عدل و راستی را چرا آزردند، چرا خلافتش را غصب کرده و او را خانهنشین کردند و چرا همسرش فاطمه زهرا(س) را که به تنهایی به دفاع از ولایت پرداخته بود، میان در و دیوار نهادند، تا جایی که آن کوه صبر را اینگونه به شکوه در آوردند که فرمود: «خردمندانهتر آن دیدم که خار در چشم و استخوان در گلو، صبر پیشه کنم و کردم، در حالی که به غصب خلافتم را به تماشا نشسته بودم»1، به خود میگویی: ای کاش بودم و دعوت حضرت زهرا(س) را بی پاسخ نمیگذاشتم، آنگاه که آن مظلومة مغصوبه2یک به یک به در خانة یاران و صحابه میرفت تا به یاری علی(ع) ـ امام زمان خویش ـ برخیزند.
وقتی میشنوی عدم حمایت امت، چگونه امام حسن مجتبی(ع)، آن امام غریب را به پذیرش صلح و تحمل حکومت معاویة پلید و نیرنگ باز ناچار ساخت، وقتی ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین(ع)، آن یادگار رسول خدا را به یاد میآوری، و وقتی که تداوم و استمرار این بیتوجهی شیعیان را در زمان سایر ائمه(ع) نسبت به حق امام زمان خود و یاری اهل بیت ـ با وجود ابراز علاقه و احترام ـ در مقابل آن همه ظلم به حق ایشان، میشنوی، دلت به درد میآید. بغضی ناخودآگاه راه گلویت را میبندد. گوشة خلوتی جستجو میکنی و آرام آرام اشکی گرم بر گونههایت میلغزد و به خاک میافتد. در اندیشه فرو میروی. نکند تو هم همان کاری را با امام زمانت بکنی که روزگاری آنان با ولیّ زمان خود انجام دادند.
حُزنی پنهان و غمی جانسوز در دل داری که حتی در مناسبتها و ایام شادی و خوشی هم رهایت نمیکند. همة اسباب خوشی فراهم است. اما باز یک چیزی کم است. یک کسی. که جای خالیاش را در اعماق قلبت و با تمام وجودت احساس میکنی.
شاهد و مطروب و می جمله مهیاست، ولی
عیش بییار میسر نشود، یار کجاست؟
کسی که عالَم، درد فراق او را نه یک روز، نه دو روز بلکه هزار و صد و هفتاد و اندی سال است که تحمل میکند و چون شمع میسوزد. کسی که امروز برای تو همان علی(ع)، کاظم(ع)، رضا(ع)، جواد(ع) و هادی(ع) و عسکری(ع) است که در زمانشان نبودهای و حسرت بودن در آن زمانها را به دل داری.
دلت برایش تنگ شده است. احساس دوری میکنی. احساس میکنی بی او زندگیات رنگ و بو ندارد.
دلت میخواهد عاشق او باشی. میخواهی اسمش که بیاید آرام و قرارت را از کف بدهی. شنیدهای که امام صادق(ع) فرمودند:
اگر در زمان او (عج) بودم، تمام عمرم را به او خدمت مینمودم.3
میخواهی به او خدمت کنی. نه! اصلاً میخواهی جانت را فدایش کنی. دلت میخواهد به او بگویی حاضری تمام دار و ندارت، هست و نیستت، و بود و نبودت را بدهی تا او تو را هم در زمرة نوکران و خدمتگذاران خود بپذیرد.
شنیدهای که مولای متقیان علی(ع) در گفتاری خطاب به مردم4 فرمودهاند که:
از جمله حقوق امام بر مردم، وفای به عهد و پیمان، و بیعت خود با امام و پاسخ دادن بیدرنگ به دعوت وی و گوش به فرمان او بودن است.
دلت میخواهد گوش به فرمان امام زمانت باشی. دلت میخواهد کاری کنی و برایش کم نگذاری، اما نمیدانی چگونه و چه کاری. با خود میگویی: «درست است که ما در عصر غیبت به سر میبریم، اما آیا این بدان معناست که دیگر ما هیچ وظیفهای نسبت به امام بر عهده نداریم، یا اینکه ایشان برای این زمان برنامه و تکلیفی برای ما معین کردهاند؟...»
اما خود آن حضرت گویی سالها پیش میدانستهاند که تو چنین سؤالی خواهی پرسید و پاسخ این سؤالت را دادهاند. و چه نیکو پاسخی است آنچه امام، با آن علم و دانش الهی تو را بدان راهنمایی فرماید. آنجا که در کتب کمالالدین، احتجاج، بحارالانوار و بسیاری دیگر از کتب شیعه از قول ایشان نقل شده که خطاب به شیعیان فرمودند:
برای تعجیل در فرج و ظهور من بسیار دعا کنید که همانا گشایش کار شما در فرج من است.5
آری! انسان درمانده و بشریت خسته، چه کند جز آنکه دست طلب و نیاز به سوی پروردگار خویش دراز کند. چه کسی از او تواناتر؟ چه کسی از او کریمتر؟ اصلاً مگر دادرسی جز او هم هست؟ مگر نه آنکه دعای به معنای طلب کردن و خواستن است؟ مگر نه آنکه پیامبر(ص) را مردم یثرب طلبیدند، تا حکومت نبوی را در مدینه تشکیل دهد؟ مگر نه آنکه امیرالمؤمنین علی(ع) پیش از آنکه تشکیل حکومت دهند، 25 سال خانهنشین بودند، تا اینکه مردم گرداگرد ایشان حلقه زدند، و از قول ایشان در نهجالبلاغه نقل شده است:
ازدحام جمعیت مرا به قبول خلافت واداشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند. تا جایی که چیزی نمانده بود که دو نور چشمم، حسن و حسین(ع) زیر پا بمانند و دو طرف ردایم پاره شد.6
مگر نه آنکه امام حسین(ع) هم با دعوت مردم کوفه حرکت خود را آغاز نمودند؟ شنیدهای که آن عالم ربانی7 بارها در پاسخ به کسانی که از ایشسان نصیحت و راهنمایی خواستهاند فرمودهاند:
به آنچه میدانید عمل کنید تا خداوند علم به آنچه نمیدانید را به شما عطا کند.
پس بیا و از همین جملة امام زمان(عج) که در وقع امر و دستورالعمل ایشان به دعا و طلب کردن ایشان میباشد شروع کن. نماز امام زمان(عج)، دعای فرج و ندبه، دعای عهد، ذکر یکصد صلوات به همراه «وعجّل فرجهم» در هر روز، دعای سمات، صلوات ضرّاب اصفهانی، دعای عصر غیبت و ... چطور است از همینها شروع کنی. از هر کدام که خودت فکر میکنی. هر کدام که بیشتر و مداوم تر بر تو تاثیر میگذارند و تو را با او مرتبط میکنند. اما به طور مستمر، نه یک خط در میان. هر روز وقت معینی را برای او اختصاص بده. تنها رو به قبله بنشین و با او حرف بزن. بگو که میخواهی در راه او و برای تعجیل در امر فرجش کاری کنی. بخواه که هدایتت کنند. بخواه که قبولت کند. بخواه که توفیقت دهد. بخواه، بخواه، بخواه....
با رساندن پیام او به گوش دیگر مؤمنان و شیفتگان حضرت(عج) شروع کن، با صحبت دربارة او با دوستان و آشنایان، آگاه نمودن و بیداری بخشیدن به آنان، با مطالعه و معرفی کتابهای دربارة شناخت آن حضرت مانند صحیفة مهدیه و ... به دیگران، انجام کارهای فرهنگی، برگزاری جلسات ذکر و دعا برای فرج حضرت، نذر کردن و خواست حاجت او همان طور که برای حاجتهای خودت از خدا میخواهی، نوشتن مقاله، سخنرانی، تأسیس سایتهای اینترنتی، یا از هر طریق دیگری که به فکرت میرسد و از عهدهات برمیآید و بدان که مطابق فرمایش امام صادق(ع):
یک درهم هدیه به امام [خرج در راه او]، ای یک میلیون درهم که در امور دیگری در راه خدا خرج گردد، بهتر است.8
فقط توکل بر خدا کن و با یک «یا مهدی» شروع کن. اصلاً فکر کن با همین پیام امام(عج) میخواهی عازم میدان نبرد شوی. میدان نبرد و جهاد مبارزه با نفس در راه امام زمان(عج)، به یادش، برایش و در سایة عنایت و محبتش. برای او که دلش از گناهان ما خون است. تا جایی که فرمودهاند:
همانا چیزی شیعیان را از دیدار با معرفت و راستین ما محروم نمیکند، به جز اخبار ناخوشایند و ناروایی که از (گناهان) آنها به ما میرسد.9
پی نوشت:
1. نهجالبلاغه، خطبة شقشقیه.
2. عبارات برگرفته از مفاتیحالجنان، زیارت حضرت فاطمه(ع) به معنی آن مظلومی که حقش غصب شده.
3. نعمانی، الغیبة، ص273، مجلسی، بحارالانوار، ج51، ص148.
4. نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، گفتار 34.
5. صدوق، کمالالدین، ج 2، ص 458؛ طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 499؛ مجلسی، همان، ج 53، ص 1777.
6. نهجالبلاغه، خطبه 3.
7. مرجع معظم تقلید حضرت آیتالله بهجت.
8. کلینی، فروع کافی، ج 4، ص 160.
9. طبرسی، همان، ج 2، ص 499، مجلسی، همان، ج 53، ص 177، حدیث 8.
|