در آفاق روشنا
وقتی هوا پر است ز عطر اقاقیا
حس میکنی تو هستی و یک حس آشنا
حس میکنی رها شدهای در مه و نسیم
حس میکنی سبک شدهای مثل ابرها
حس میکنی خوش است اگر شستوشو دهی
از هر چه پیش دوست غبار ملال را
گاهی که پلک مینهی از شوق، روی هم
پر میشود تمام وجودت ازین هوا
تو بیخیال میروی آرام و ناگهان
چیزی نهفته باز صدا میزند: بیا...
یک لحظه هر چه هست فراموش میشود
یک رشته، راه میکشد از روح تا خدا...
اینک تویی رها شده با جان عطرناک
مهمان فصل سبز در آفاق روشنا
:: موضوعات مرتبط:
امام زمان «عج» ,
,
:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1