نجوای عاشقانه
نوشته شده توسط : منتظر
نجوای عاشقانه

مولای من! پدر و مادرم به فدایت! جانم سپر بلایت! ای فرزند سروران مقرب! ای فرزند کریمان مهذب! ای فرزند برگزیدگان پیراسته! ای فرزند پاک مردان آراسته! ای فرزند اقیانوس های جود و نجابت! ای فرزند دریاهای بخشش و کرامت! ای فرزند چراغ های تابان! ای فرزند شهاب های درخشان! ای فرزند راه های آشکار و عیان! ای فرزند آیه های روشن و روان! ای فرزند معجزات موجود! ای فرزند دلایل مشهود! ای فرزند «یس والذاریات » ! ای فرزند «طور والعادیات » !

جانم فدای تو! ای آرامش جان های بی قرار! ای روح انسان های چشم انتظار! ای تمام شرف و افتخار! ای از نسل نیکی ماندگار!

جانم فدای تو! ای برترین تمنای مؤمنان! زیباترین ترنم نجوای عاشقان! ای فرزند نعمت های کامل و ای عزیز دل!

مولای من! با کدامین زبان تو را بخوانم و تا کی در انتظار وجود تو بمانم؟

ای غایب از نظر! ای کاش می دانستم که در کدامین سرزمینی تا با مژگان چشمان جستجویت کنم!

مولای من! چه سخت است بر من که دیگران را ببینم و تو را نبینم! صدای دیگران را بشنوم و از آوای دل انگیز تو محروم بمانم! چه طاقت سوز است بر من که تنها، گریستن را بتوانم!

جانم فدای تو! آیا از این همه درهای بسته، روزنی به سوی تو هست؟ آیا غبار وجود مرا راهی به کوی تو هست؟

کی می شود که غروب دلم را به طلوع تو تمام کنم! کی می شود که چشم به جمال تو اندازم! کی می شود که به شاخسار عنایت تو بیاویزم!

مولای من! کی می شود که بیایی و قدم بر چشمان من گذاری! که مشتاقانه و بی صبرانه، آمدنت را انتظار می کشم!

× × ×

الهی! دلم شکسته و خسته . ناتوانم و دست بسته، آئینه وجودم، زنگار گرفته و ترک برداشته، به قفس دلتنگی گرفتار وذرات وجودم به انتظار، به درد غربت مبتلا و ز پرده غیبت در بلا!

خدای من! آفتاب زندگی ام رو به غروب است واختر جانم بی فروغ . چراغ عمرم رو به خاموشی و عهد شبابم در فراموشی!

الهی! هق هق گریه ها و تواتر ناله ها را شکایت به که برم که کسی را جز تو توان رسیدگی نیست .

خدای من! اگر صبر را در وجودم از تو ودیعه نداشتم چگونه این غم عظمی و دوری مولا را تحمل می توانستم که تو خود بدین امر آگاهی که دوری آن ماه چه جانگداز و چه جانکاه است!

خدای من! حسرت دیدار آن یار، طاقت را ز جان برده و شکیبایی ام به سر آمده است .

خدایا! اگر نبود یقینی که به کلام تو داشتم، امیدم را تا به حال در سیاه چاله های ناامیدی دفن کرده بودم . و اگر نبود امیدم به رحمت تو، آه دلم را به رنگ دعا با تو زمزمه نمی کردم؟

خدایا! این تو واین دست های استیصال من! این تو و این بی پرو بالی من! این تو و این چشم های اشکبار من! این تو و این اضطرار غم ماندگار من!

خدایا! آیا شود که مرا به رؤیت آن جمال وجود الهی ات رهنمون باشی و مویه های مرا در این برهوت غربت با بارش رحمتت همراه کنی!

خدای من! زخم هایم به دست تو التیام می پذیرد و اندوهم به نگاه تو تمام می گردد . تویی که درد را درمان می کنی و تویی که سختی را آسان می نمایی!

خدای من! گریه و زاری فقط به بارگاه تو بایسته است! مسالت تنها ز درگاه تو شایسته است!

خدای من! مداوای تنهایی ام را تنها تو می توانی و بس!

من و جمعه و درد تنهایی ام

ز هجر رخش غرق رسوایی ام

به پژواک آه دل خستگان

به پایان رسیده شکیبایی ام

عجب شوری افتاده در لحظه ها

گواه است چشمان دریایی ام

به غربت نشسته امید دلم

مگر آید آن ماه رؤیایی ام

غروبی است دیگر و جانکاه و سخت

که غم را قرین است معنایی ام

غزل رنگ خجلت به سر می کشد

کجا وصف عشق تماشایی ام

در این عصر آدینه وقت دعاست

خدایا مداوای تنهایی ام






:: موضوعات مرتبط: انتظار فرج , منتظران , ,
:: بازدید از این مطلب : 224
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست