همواره انتظار می کشم روز موعودی را که با خورشید خواهی آمد و نام تو را تمام درختان، گاه بهار زمزمه خواهند کرد. و تو ای آفتابی ترین! در این تکرار تاریکی ببار و از روشنی، از خوبی، از دانایی ، از عشق، از ایمان و از امید برایمان بگو.
اکنون که زبان از لب می ترسد و شب از روز، اشک در چشمها یخ بسته و دستها ملتمسانه تو را می جویند و عدالت تو را طلب می کنند، اکنون که شامگاهان آغشته است به کلاغانی شب رنگ، به دنبال چشمان خورشیدیات، ما دست به دعا برمی داریم و نرگسها آمدنت را از نسیم می جویند.
حضرت موعود! آیا کویر تشنة جانمان را به ضیافت پاک و روشن باران لطفت دعوت نمی کنی؟!
ای همیشه جاویدان! بیا که در این بن بست هر کوچه ای، دیدة تری از پس دریچه ای تاریک، انتظار تو را میکشد.
غروبهای دلگیر جمعههای انتظار، صدای حزنانگیز دعای سمات را در بغض سرخ آسمان میپراکند و این لحظات ملکوتی مرا بیشتر و بیشتر مشتاق دیدار تو مینماید.
ای مایه تسلی، ای دوست! اکنون که گاهوارة زمین، سنگین و خوفناک، با لای لای ظلمت، با لای لای غم، زین سو به سوی دیگر میرود، طنین گامهای روشن و وعده دادة توست که پروانه های غمگین را دوباره آزادی و اشتیاق پریدن میبخشد و نخلهای پریشان را نام تو، چون آفتاب، آغاز آشنایی با زندگیست.
بیا و سینة دردمند زمین را از درد و رنج آزاد گردان و عدل وعده داده شده را برایمان در هالهای از نوری جاودان به ارمغان بیاور که دیدگان اشکبارمان را با تمام جمعههایی که آمدند و تو نیامدی دخیل بسته ایم.
دلمان گرفت از این همه ستم، از این همه غم.
انتظار کی به سر میآید ای امام قائم و ای وجود دائم!
* * *
هر جمعه دست به دعا برمیداریم و دردمندانه و ازعمق جان از پروردگار جهان میخواهیم آمدنت را ای آفتاب تابندة مهربان!
می دانم روزی خواهد آمد. در یکی از همین جمعه های دور یا نزدیک خواهی آمد با اسب سرخ در برابر خورشید و از مقابل من.
بیصبرانه انتظار میکشم آمدنت را.
|